پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

نی نی خوشگله

حکایت روزهایی که از سه سالگی می گذرد

1391/4/11 12:18
نویسنده : مامان پارسا
237 بازدید
اشتراک گذاری

با سلام خدمت همه دوستان خوب و مهربونم روزها در حال سپری شدنه و خدا رو شکر که تولد پارسا هم به خوبی برگزار شد در چند هفته ای که گذشت ۱۳ اردیبهشت عروسی عمه لیلا بود که خیلی خوش گذشت و در اینجا به عمه لیلا و عمو مهرداد تبریک می گیم با ارزوی خوشبختی برای آنها

روفیا اینا هم عروسی امدند و پیش ما موندند خیلی خوش گذشت هفته بعدی هم ما مهمون ترنم خوشگله اینا بودیم و با هم به غار رودافشان رفتیم که بسیاررررررررررررررررررررررر زیاد خوش گذشت و از دست این دو وروجک خیلی خندیدیم مکالماتی که بین این دو تا بود بسیار جالب بود

 

ترنم دوید و با چوب خورد زمین پارسا بهش می گفت من که بهت گفتم چوب را بده به بابات گوش نکردی

پارسا گریه می کرد ترنم بهش می گه گریه نکن پارسا مامانت ناراحت می شه گریه نکن

پارسا می گه ترنم انگوری برد را دوست داری ترنم می گه انگوری نه انگری برد

برای پارسا مامان دو تا جوجه خریده بود که بیچاره شدند اولی بعد از ۳ روز مرد که به قول پارسا چنگالی کردمش یعنی چنگمالی جوجه بیچاره را می برد بالا پرتش می کرد و دومی هم بعد یک هفته مرد که پارسا خیلی ناراحت شد گریه می کرد می گفت مامان بگو برگرده جوجه ببخشید دیگه چنگالی نمی کنم توروخدا برگرد

با هم رفتیم بیرون بهش می گم برام کفش می خری می گه نه داری دیگه می گم می خوام می خوام (مثل خودش رفتار کردم) می گه گریه کنی که اصلا نمی خرم

برای پسرم یه پلنگ صورتی خریدم جدیدا انقدر سی دی پلنگ صورتی را دیده که عاشقش شد هر جا با پلنگش می ره اول که وارد می شه می گه درن درن درن درن درنننننننننننننننن درررررر آهنگ پلنگ صورتی

عاشق جشن فارغ التحصیلی منه همین می رسیم خونه می گه مامان سی دی فارالتقصیلی را می زاری می گم تو صد بار دیدی می گه نه اون موقع نگاه نکردم که.............

موقع خواب باید همه جای بدنش را ماساژ بدی خلاصه این پاش را ماساژ می دی می گه اخه این یکی بیشتر درد می کنه یا گوشه چونم را ناز کن خلاصه اینم از کار ما

دامنه لغات انگلیسی هم بسیار زیاد یشرفت کرده و شعر انگلیسی هم بلده که واقعاً دست بابا رضای مهربون درد نکنه شعر و سوره هم یاد گرفته که دست مامانم درد نکنه

برای تولدش هم یه دوچرخه براش خریدیم خیلی دوستش داره و می تونه خودش به تنهایی سوار بشه و ما هم که از سر کار برمی گردیم بیشتر اوقات  تا ساعت ۱۱ شب در ارکها به سر می بریم

عاشق زندایی پیده هستش و بهش می گه سیپیده اخه دوستت دارم البته سپیده هم خیلی بهش لطف می کنه

عاشق ایناز و مسیحا و خیلی خوب باهاشون بازی می کنه که بازی این سه تا واقعا زیبا و خنده داره مخصوصا صحبت کردنشون با هم البته حنانه دختر عموش را هم دوست داره و با اون هم خوب بازی می کنه

 این روزها مامان درگیر پایان نامه ارشد است که امیدورام تا تیر ماه تموم بشه و پسرم هم راحت بشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)