*****ورود به مهد کودک به مدت 5 ساعت*****

چند وقتی بود قرار گذاشتیم تو محیط کارمون یه مهد بزنیم تا هم بچه ها پیشمون باشن و هم من می خواستم یک کم مامانم  را راحت کنم البته مامان و بابام اصلا راضی نبودند .بالاخره امروز این مهد را افتتاح کردیم و پسرم اولین روز مهد را تجربه کرد صبح خیلی بد نبود ولی خیلی زود از خواب بیدار شد اول گفت بریم مهد بعدش هم گفت بریم خونمون که با هم امدیم سر کار که  پارسا محیط اینجا  را می شناخت و می دونست من اینجا کار می کنم اولش گفت بریم اتاقت پیش تو ولی یک کم پیشش موندم تا با بچه ها گرم شد البته دو تا دخترن و یک پسر (که قصد ازدواج نداره هههههه) ولی خودم خیلی دلم گرفت نمی دونم چرا ........ می دونم اون راحتی که پیش مامانم بود رو نداره ولی برای شروع استقلال خوبه .....تا ظهر  فقط یک ساعت خوابید و بعدش مربی زنگ زد تا برم ببرمش دستشویی با هیچ کی نمی ره دستشویی رفتم دیدم داره گریه می کنه می گه  من و ببر پیش مامانی من مامانی رو می خوام بریم خونمون و من مرخصی گرفتم و رفتم خونه البته می دونید انقدر پیش مامانم اینا بهش خوش می گذره و بابا و مامانم رو دوست داره که نمی تونه ازشون دور بشه امیدورارم خدا سایه همه پدر و مادرها را روی سر بچه هاشون نگهداره  و پدر و مادر من را هم محافظت نماید........... آمین و همچنین امیدورام پارسا بتونه حداقل یک کمی از زحمات مامانی و باباییش رو جبران کنه