پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه سن داره

نی نی خوشگله

محرم 91

1392/1/26 14:56
نویسنده : مامان پارسا
165 بازدید
اشتراک گذاری

محرم 91 هم گذشت واقعا ً بعداز ظهر عاشورا آدم حس می کنه یه اتفاق بزرگی افتاده عزیزی از دست رفته و گم شده ای وجود دارد خیلی غمناکه امسال عاشورا هم مثل سال های قبل ما در روستای پدری بودیم و باباجونم نذری پدر و مادر خدابیامرزش را ادا کرد و همه فامیل دور هم جمع بودند از ورود همه مهمانها واقعاً جای خالی افرادی که نبودند و از پیش ما رفتند حس می شد و همه بغض تو گلوشان مانده بود جالی خالی عمو جون ِمادربزرگ و پدربزگ ِپسرعمه ها و دخترعمه عزیزم یاد بچگی ها بخیر عاشورا تاسوعا را دوست داشتیم چون دوباره همه بچه ها دور هم جمع می شدیم و سفره پهن می شد از مهمونا پذیرایی می کردیم و همه با مهربونی دور هم بودیم ولی امسال هم همه آهی کشیدیم به خاطر عزیزان رفته روحشان شاد امیدوارم سال آینده همه با سلامتی دور هم باشیم و حسرت نبود عزیزی بر دل همه ما نباشد........ آمین یا رب العالمین


پارسا امسال محرم سوال هایی که می پرسید با سال های قبل فرق می کرد خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود تا جایی که بغض می کرد ،پسرم برای همه قصه محرم را اینجوری تعریف می کرد: ببین علی اصغر کوچولو بوده تشنش شده مامانش رفته آب بیاره خدا براش می خواسته آب بیاره که دشمنا تیر و کمون را کشیده زدن گلوش و خون اومده شهید شده رفته پیش خدا امسال هم روفیا جون و خانواده مهربونش مهمون ما بودند از جمعه صبح اومدند پیش ما و هر روز دعوت بودیم واقعاً از تهچین های اینجا نمی شه گذشت هر فردی که یکسال بیاد اینجا و مهمونی امام حسین را شرکت کند مهمون دائمی امام حسین در شهر ما می شه آخرین تهچین که با  بچه ها بودیم روز عاشورا در باغ پدری بود که امسال واقعاً شلوغ بود .شب قبل هم که عمه لیلا و عمو مهرداد آمدند و با حمیدرضا و زهرا و بابارضا منچ بازی کردند که واقعاً خاطر انگیز بود و منم با روفیا و پارسا مشغول بودم

پارسا دوباره مریضه دیشب دیدم گلوش را چسبیده نگاه کردم دیدم تو گلوش آفت زده واقعاْ که خوبه دکتر بردم..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)