28 ماهگی و رویدادهایش
این مدت پسرم خیلی وابسته شد هر وقت چیزی می خواست باباش براش بخره می گفت مامان به بابا اس مس (اس ام اس) بدم برام خوراکی بخره مخصوصا شکلات و بستنی
وقتی غذا می خوره و با قاشق غذا می دم می گه صبر کن اولی را قورت بدم بد چقدر تند تند غذا می دی........ به هر کی زنگ می زنه می گه زود بیا من منترظم(منتظرم) چرا نیامدی ....... چیزی را می خواد ببنده می گه مامان این رو بندم یعنی بستم.............
شیرین زبونی های پارسا
پارسا به ما می گه بگو بادبزن ................ جواب می ده ......... یه بستنی گاز بزن
یک ............... بو تو کیک خاک انداز ....... بشکن و بالا بنداز
درخت ................. برو بالای درخت و بقیه کلمات رو هم می گه و از خودش کلمات اضافه می کنه خیلی
قشنگ که همه از خنده غش می کنند
۲ تا سوره قران ناس و توحید را هم بلده می خونه .. دامنه لغات انگلیسی هم خیلی وسیع شده و اشیا و حیوانات را با نام انگلیسی صدا می کنه
پسرم خیلی قشنگ داستان و شعر می خونه که قبل از اینکه خودش بخوابه ما رو می خوابونه جمله کلیدی پارسا موقع خواب اینه که می گه ... خوابم می یاد (با کسره) منم می گم خوب بخواب ..... پارسا می گه تو نمی زاری که
سه اتفاق بد براش افتاد که خدا رو شکر به خیر گذشت اولی دستش خورد به پلوپز و سوخت برای همه تعریف می کرد و می گفت خاله برام کماد(پماد) زده ... دومی در هنگام بازی با سماور و دیگ و قابلمه های مسی که برای بچگی خودم بود پاش رو گذاشت روی سماور و بین دو تا انگشت پاش برید چون دلم نیامد براش بخیه بزنیم دو بار متورم شد و سفالکسیم خورد و خدا رو شکر خوب شد و سومی هم پسرم خودش خواست تاب سوار بشه که به قول خودش ملق زد و سرش کمی شکست .. اینم از بچه داری من که واقعا پیش مامانم امن تره ........