پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه سن داره

نی نی خوشگله

روز مادر و روز زن مبارک

مالکیت آسمان را به نام کسانینوشته اند که دلی آسمانی دارند روز مادر یعنی به تعداد همه روزهایگذشته تو صبوری روز مادر یعنی به تعداد همه روزهایآینده تو دلواپسی روز مادر یعنی به تعداد آرامش همهخوابهای کودکانه تو بیداری روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگیدست هایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدنزنی که نواشگر همه سال های دلتنگی تو بود روز مادر یعنی باز هم بهانه آغوش مادرگرفتن ......................... 11 اردیبهشت تولد حضرت فاطمه (س) و روز مادر به همه مامانهای مهربونمخصوصاً مامان خودم که واقعاً هم برای ما و هم برای نوه ها مخصوصاًپارساطلا مامان نمونه ای بود را تبریک عرض می کنم امیدوارم خدا اجرشون بده و سایهآ...
16 تير 1392

چهار سال و یک ماهگی پارساطلا , 49 ماهگی

گاهی وقت ها باید حواست را جمع کنی تا بعدها , روزی , روزگاری , حسرت از دست رفتنِ لحظه هایی را نخوری که می توانستی امروز داشته باشی ... روزها در حال گذر هستند و ما نظاره گر آن وقتی بهش فکر می کنم دلم می گیره   پارسا با زحمات بسیار زیاد مامانم بعد از حدود ۱۵ روز که با مامان رفت مهد بالاخره بدون حضور ما موند و صبح می برم می رسونمش و می یام سر کار مستقل شدن پارسا برام خیلی خوبه روز اول مهد به من و مامان چسبیده بود و می گفت بریم ولی حالا اصلا نگام نمی کنه خداحافظی می کنه و می ره البته مدیر مهدشون خیلی خیلی خوبه واقعا جا داره ازش تقدیر بشه هم مدیر هم سمیراجون مربی و هم مامانم  که همکاری خوبشون باعث شد پارسا عاش...
16 تير 1392

پارساطلای مستقل

من هنوز بعد از چهارسال و یک ماه اتاق خواب پارسا را جدا نکرده بودم البته راستش خودم بیشتر وابسته ام و همیشه بااینکه بابارضا اصرار داشت ولی یه جورایی انجام نمی دادم تا اینکه در این مدت که به خونه جدید اومدیم و  پارساطلا صاحب یک اتاق بزرگتر شد و به عبارت دیگه اتاقی که مخصوص خودش شد و چون ۳ اتاق خواب داریم  کتابخانه و کامپیوتر هم در اتاق کار رفت و پسرم خودش دکوراسیون اتاقش را چید و سقف را پر از ماه و ستاره کرد و همش عاشق اینه که شب چراغ خاموش بشه و ستاره ها روشن بشه خلاصه اینکه یک شب با هم خوابیدیم که وسط شب بردمش تو اتاق خودمون و لی دیشب کلی اصرار که برم تو اتاق خودم بخوام اولش با بابارضا و بعد با من روی تختش خوابیدیم که خوابش برد و من رفتم اتا...
16 تير 1392

پارساطلا و انتخابات

امسال پارسا هم شور انتخاباتی پیدا کرده بود از بس که شهر شلوغ بود و همه تو شهر مشغول تبلیغات به خصوص شورا بودند پارسا هم می گفت من به مسیحا رای می دم و مسیحا به من دیروز داشتیم می رفتیم دیدیم خیابان را بسته اند رضا می گه وای خیابون بسته شده پارسا می گه خوب انتخاباته دیگه یک عکس روی کاغذ کشیده می گه این مسیحاست من به اون رای می دم و عکس را از شیشه ماشین اورده بیرون و می گه رای ما مسیحا مسیحا مسیحا رای ما مسیحا ازش عکس می خوام بگیرم  می گه بگو اینجا خونمونه پارسا می خواد بره رای بده و همه چی درهمه ...
16 تير 1392

50 ماهگی پارساطلا

می گم شام چی درست کنم پارسا می گه لازمیا یعنی لازانیا رادیو روشنه و دیدم داره می گه مامان آینده ترقه می زنن گوش دادم دیدم  رادیو می گه در اینده ترقی می کنیم داریم از خیابون رد می شیم و دیدم دستش را سمت خونه دوستم اشاره می کنه می گه زنگ بزن بهش بگم من لب خونه شمام به من می گه مامان بخورید و بیاشامید ولی اصرار نکنید هر وقت ناراحت بشم سریع می یاد می گه چرا مامان عصبانی هستی بخند کی تو را اذیت کرده نمی دونم چرا نمی شه تو  پرشین بلاگ نظر گذاشت دوستان ببخشید می خونمتون ولی نمی تونم نظر بزارم ...
16 تير 1392

محرم 91

محرم 91 هم گذشت واقعا ً بعداز ظهر عاشورا آدم حس می کنه یه اتفاق بزرگی افتاده عزیزی از دست رفته و گم شده ای وجود دارد خیلی غمناکه امسال عاشورا هم مثل سال های قبل ما در روستای پدری بودیم و باباجونم نذری پدر و مادر خدابیامرزش را ادا کرد و همه فامیل دور هم جمع بودند از ورود همه مهمانها واقعاً جای خالی افرادی که نبودند و از پیش ما رفتند حس می شد و همه بغض تو گلوشان مانده بود جالی خالی عمو جون ِمادربزرگ و پدربزگ ِپسرعمه ها و دخترعمه عزیزم یاد بچگی ها بخیر عاشورا تاسوعا را دوست داشتیم چون دوباره همه بچه ها دور هم جمع می شدیم و سفره پهن می شد از مهمونا پذیرایی می کردیم و همه با مهربونی دور هم بودیم ولی امسال هم همه آهی کشیدیم به خاطر عزیزان رفته رو...
26 فروردين 1392