پارساپارسا، تا این لحظه: 15 سال و 18 روز سن داره

نی نی خوشگله

موفقیت بابارضا و خبرهای خوب

پایان نامه بابا رضا در جشنواره ابوریحان به عنوان پژوهش برتر معرفی و انتخاب شد و روز 14 تیر ماه مراسم تقدیر و تشکر برگزار گردید و قولهای زیادی دادند که امیدوارم یکی از انها که دکترای بدون کنکور بود به واقعیت بپیوندد ..من و پارسا هم بهش تبریک می گیم ... بابارضا جون امیدواریم همیشه موفق باشی 7 تیرماه امتحانات دوره فوق لیسانس من هم تموم شد و یه نفسی کشیدیم تا بریم سراغ پایان نامه دیگه اونقدر درس خونده بودم که وقتی پارسا رو صدا می کردم می گفت من درس دارم نمی یام الهی بمیرم برای بچم که خیلی بهش سخت گذشت ولی تموم شد راستی بالاخر ددیست و هفت را 8 تیرماه تحویل گرفتیم و ببعی کشتیم ( که در اینجا جا داره از بابای عزیزم به خاطر زحمتی که ک...
20 آذر 1390

27 ماهگی

این ماه هم مثل همه ماهها گذشت و اتفاقات زیادی را در این ماه پشت سر گذاشتیم جمعه ۲۴ تیر ماه که قرار نی نی سایتی داشتیم و ظهر هم با بابایی و مامانی رفتیم رستوران هتل پردیس و خیلی خوش گذشت و بعد هم امامزاده صالح که ما اولین بارمون بود رفتیم و فضای روحانی بسیار زیبایی داشت و ساعت ۶ هم با بچه های کلوب پارک مادران بودیم دیانا خوشگله ـ ترنم ناز ـ آترین عسل  ـ ستیای جیگر و آمتیس عزیز و  پسر من که از دیدن هم کلی شاد شدند و با هم بازی کردند                    ۲۸ تیر هم یه روز غم انگیز بود اولین سالگرد عمو و مادربزرگ عزیزم بود که هنوز هم همه ما در بهت و ناباوری هستیم ....روحشون شاددددددددددددددددددددددددددددددددددد  خوش آنکه تو بازآ...
20 آذر 1390

سفر به رامسر

۴ مرداد برای چهارمین بار موهای پارسا را کوتاه کردیم واین دفعه به همراه مسیحا و خاله سمیه رفتیم ارایشگاه زنانه و موهای پسرم قارچی کوتاه شد.     ۵ مرداد به همراه مامانی و بابایی رفتیم رامسر رفت را از جاده چالوس رفتیم  کندوان اش خوردیم خیلی خوشمزه بود جای همه خالی و شب هم رسیدیم چابکسر ولی خیلی خسته کننده بود جاده ساعت ۲ رسیدیم خونه یکی از دوستان عزیزمون که خیلی زحمت کشیدند و یه طبقه از خونشون رو در اختیار ما گذاشتند شب استراحت کردیم و فردا صبح رفتیم تله کابین رامسر که بسیار قشنگ بود بعد از اون هم رفتیم کنار دریا و پارسا کلی بازی کرد شب هم که عروسی بودیم و خیلی خوش گذشت پارسا کلی رقصید مخصوصا از رقص قاسم ابادی خوشش اومد (قابل توجه مامان ...
20 آذر 1390

28 ماهگی و رویدادهایش

پارسای عزیزم ۲۸ ماهگی را سپری کرد و وارد بیست و نهمین ماه از زندگی قشنگش شد پسرم دیگه کاملا مستقل شده خیلی از مواقع خودش بازی می کنه قوه تخیل خیلی خوشگلی داره ولی متاسفانه نمی شه از این کارهای قشنگش فیلم گرفت اجازه نمی ده عاشق بازی با حیوانات و ماشین ها هستش و همچنین عاشق کتاب خواندن چند روز پیش داشت بازی می کرد یک دفعه اومد بغلم کرد و گفت مامان دوستت دارم که واقعا خوشحالم کرد ....  این ماه به خاطر ماه مبارک رمضان تعطیل بودم و در خدمت پارسا طلا  هر روز پارسا می پرسید مامان اداره نمی ری ؟ می گفتم امروز نه چند روز دیگه ؟ می گفت نه نرو دیگه ؟ گفتم اون وقت دیگه پول نداریم ها ... می گفت باشه برو برام موتور بخر................ این مدت پسرم خیلی ...
20 آذر 1390

29 ماهگی پارساطلا

همه چیز خیلی زود مثل برق و باد در حال سپری شدن است پارسای من الان 29 ماهه شده بعضی وقتها دلم برای نوزادی و اولین باری که نشست ، راه افتاد و حرف زد تنگ می شه ولی خوشحالم که بزرگ شدنش رو می بینم و امیدوارم خدا همیشه مراقبش باشه و من و بابارضا هم پدر و مادر خوبی براش باشیم و بتونیم خیلی خوب تربیتش کنیم . شعرهایی که بلده و خودش برامون می خونه: صد دانه یاقوت      دسته به دسته    با نظم و ترتیب        یکجا نشسته      هر دانه ای است خوشرنگ و رخشان     قلب سفیدی در سینه آن   و بعد از خوندن کامل شعر می گه مامان انار داریم ............. بالشت رو می زاره روی پاش و می گه این آت (یعنی اسب) منه و می خونه لالالالا گل لاله آته من لالا داره صبح ها که ا...
20 آذر 1390

دو سال و نیم

*************پارسای عزیزم دو سال و نیمگی ات مبارککککککککککک*************      وقتی این سه تا وروجک با هم باشن(وضعیت خونه خاله سمیه)     و عروسی دایی رضا و زندایی سپیده که پارسا خیلی دوستشون داره در بیست و یکمین روز  این ماه قشنگ بود و خیلی خوش گذشت پارسا خیلی رقصید که ما بازم تبریک می گیم و ارزو می کنیم خوشبخت بشن                  جمعه ۲۲ مهرماه هم عمه لیلا به جمع متاهلین پیوست که تبریک می گیم و با ارزوی خوشبختی آنها و به قول پارسا عمه نا(لیلا) و عمو مهرداد مبارکهههههههههه       مراسم چیدن انار در باغ بابابزرگ مهربونم روحش شاد         ...
20 آذر 1390

31 ماهگی پارساطلا

اتفاقات قشنگ این ماه اول از همه اینکه آبان 90 هم مثل برق و باد گذشت خدا رو شکر پارسا روز به روز بزرگ می شه و ما از  بزرگ شدنش لذت می برم و بعضی وقتا هم دلم می گیره که نیستم و هر لحظه بزرگ شدنش رو ببینم و یک کم هم از اینکه داریم پیر می شیم و غرق در زندگی شدیم خلاصه اینکه زندگی با همه بدی ها و خوبیها سختی ها و خوشی ها می گذره   پارسا ی ما هر روز شیرین زبان تر می شود مثلا می خواد بگه بسته شده می گه بنده شده چند روز پیش صدای تق تق می آمد یک دفعه گفت بیا مامانی رو بخور می گم به کی گفتی می گه به آقای تکش یعنی چکش من و بغل می کنه می گه عاشقتم دوستت دارم می گم من بیشتر می گه نه من بیشتر نه دوتایی بیشتر عاشق کرفسه خیلی دوست داره تو سوپ هم...
20 آذر 1390

محرم 90

محرم ۸۸                                                      محرم ۸۹     محرم ۹۰ (پارسا هم زنجیر می زد وسطاش گردن می زد و می رقصید البته با زنجیر)     امسال محرم ترنم خوشگله و روفیا خانم هم مهمون ما بودند و ما را خیلی خوشحال کردند رنگ انگشتی و شاهکار این سه عسل                              ...
20 آذر 1390

تولد گل پسرم

پارسا خوشگله روز شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸ ساعت ۱۰:۴۵ با وزن ۳۵۵۰ و قد۵۱ سانتی متر یک هفته زودتر از تاریخ مقرر به روش طبیعی توسط خانم دکتر ربطی(بهترین دکتر دنیا) به دنیا آمد با تولدش به زندگی ما شادی بیشتری بخشید. ...
30 13